صبح که به خط رسیدیم از روی دژ درگیری شروع شد .
خاکریز به خاکریز میرفتیم جلو .
زمان زیادی نگذشته بود که صدای انفجاری توجه ما رو به خودش جلب کرد .
نگاه کردیم دیدیم شهید مهدی کرمی و شهید یونس بایرامی در کنار هم افتاده اند .
شهید بایرامی برای شلیک آر پی جی از خاکریز بلند شده بود و شهید کرمی در کنارش بود که نمیدونم چی به موشک آر پی جی شهید بایرامی اصابت کرد که آر پی جی در دستش منفجر شده بود .
رفتیم شهید کرمی و شهید بایرامی روآوردیم عقب تر و منتظربودیم تا آمبولانس برسه .
من بالای سر هر دو شهید بودم همش فکر میکردم هر دو زنده میمانند برای همین با اینکه دوربینم همراهم بود ولی ازشون عکس نگرفتم .
شهید بایرامی هر از چند گاهی چشمان نازنین خود را باز میکرد و آب طلب میکرد و من به امید اینکه زنده میماند و آب هم برای خون ریزیش ضرر دارد با هر جمله او ، تشنگی کربلا را به وی یاداوری می کردم و او با چشمان معصوم خود قبول میکرد و چشمانش را می بست و دوباره باز مینمود و در خواست آب میکرد و دوباره همان قصه تکرار می شد .
ولی من به زنده ماندن شهید کرمی بیشتر امیدوار بودم تا اینکه آمبولانس آمد .
وقتی که شهید کرمی را میخواستیم به سمت آمبولانس حمل کنیم وای خدای من ، چه صدای دلخراشی از حلقوم شهید کرمی بلند شد .
ناخوداگاه چشمم به سمت صدا رفت چه میدیدم ؟
حلقوم مهدی عزیز به اندازه یک دایره سوراخ شده بود و صدا از آنجا بیرون می آمد .
دیگر امیدم به ناامیدی تبدیل شد مهدی هم رفتنی شد .
به سوی اربابش .
شادی روح مطهرشون صلوات .
شهید ,کرمی ,بایرامی ,میکرد ,مهدی ,آر ,شهید کرمی ,شهید بایرامی ,میکرد و ,و شهید ,کرمی و
درباره این سایت